امیر،عشق زندگی

لحظه ای که فهمیدم(حضورت درزندگی ما)

1391/9/22 18:43
نویسنده : مامان امیر
391 بازدید
اشتراک گذاری

عشق من

وقتی من وبابا جون باهم ازدواج کردیم شماپیش خداجون بودی...ماچ

بعداز تقریبا 16 ماه شما مهمون مامان شدی( فرشته ها شما روبه ما هدیه دادند) 

ولی ماخبرنداشتیم...(یک کمی )چشمک 

یک روز که رفته بودم دندانپزشکی،حالم خیلی خوب نبود به اصرار باباجون. دایی علی برام آزمایش نوشت واونجا از من خون گرفتند... 

اونجابود که فهمیدم یک مهمون کوچولو تو دل مامان خونه کرده..هورا

بابا جون خیلی خوشحال بود.برادایی وهمکاراش شکلات خریدوبایک جعبه شیرینی رفتیم خونه مامانی وبابایی... 

تا من وبابا برسیم خونه، دایی جون به همه خبرداده بود  نمیدونی چه خبر بودزبان

همه ازمن گله کردند که چرا اول به اونا نگفتیم. 

خاله نرگسم که ایران بود واونم یک نی نی تودلش داشت،ازمن دلخور شده بود... 

خلاصه ماآخرشب اومدیم خونه... 

باباجونت ازخوشحالی بال درآوورده بود ولی من ،احساس عجیبی داشتم

نگران بودم  حس ناشناخته ای که برام عجیب وتازه بود 

تاصبح بیدار بودم...متفکر

  به موجودی فکر میکردم که غیرمنتظره وارد زندگی ماشده بود(گرچه خودم خبرداشتم) 

عشق زندگی من 

باحضورشمادرزندگی من میتونم احساس شیرین وقشنگ مادرشدن رو تجربه  کنم 

قراره 9 ماه بامن باشی تا بتونم گرمای وجودت رواحساس کنم و بخاطر اینکه مامان شماشدم افتخارکنم...

  دوستت دارم عشق قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

باران قلنبه
22 آذر 91 20:12
سلام عزیزم دخترم باران مظفری تو مسابقه محرم اتلیه سها شرکت کرده خوشحال میشم اگه به وبمون بیایی و به لینک مستقیم اتلیه بروید وبه باران امتیاز 5 رو بدهید تا 20 دی مهلت دارید واگر قبلا به کودک دیگری رای دادین بازم میتونین به باران من رای بدهید منتظر کمکتون هستم مرسی http://soha.torgheh.ir/festival/festivalPage.php?festival=5