فرشته کوچولو به دنیا خوش اومدی...
فرشته آسمانی من
روی ابرها بایک فرشته کوچولویه ناز مشغول بازی بودم که ناگهان همه جا نورانی شد وصدای آرامی منو بیدارکرد باعصبانیت چشمهاموباز کردم...
خواستم فریادبزنم توبه چه حقی منوازبالای ابرها به پایین آووردی ...
رمقی نداشتم که حرف بزنم ،دهانم خشک بود وخوب نمی دیدم
چشمهاموبستم ...
دوباره منوصدازدند...
وقتی دوباره چشم بازکردم ،نورشدیدی باعث اذیت چشمهام شد ...
یادم اومدکجاهستم...سرم روچرخوندم وازپرستارپرسیدم حال کوچولوی من چطوره،لبخندی زدوگفت صحیح وسالم وبسیارزیبا...
منوبلند کردند وروی تخت سیار گذاشتند ،دردزیادی داشتم دلم نمیخواست تکون بخورم ...
هنوز داروی بیهوشی توبدنم بود ولی چون بیماردیگه ای تواتاق عمل وریکاوری نبود منومستقیما ازروی تخت اتاق عمل بردند داخل بخش...
پشت دراتاق عمل مامانی ،باباجون،دایی علی،عزیزجون؛خاله نسرین وعموعلی آقابودند...همه به من تبریک گفتند.
خانم دکتر به دایی جون گفته بود :شانس آووردیم که باعمل موافقت کردیم چون هیچ آبی دورشمانمانده بوده واحتمال خفگی و...(وای چه وحشتناک)
خوشحالم که به ندای قلبم گوش کردم واصرار به عمل...
نازنینم خیلی دوستت دارم.